غم
خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در می زند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در می زند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا
غم به آن همه بیگانگی
هرشب به من سر می زند
خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در می زند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در می زند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا
غم به آن همه بیگانگی
هرشب به من سر می زند
به چشمانت بیاموز که هر کس ارزش دیدن ندارد
اگر هرگز نمی خوابند
دو چشم سرخ ونمناکم
اگر در فکر چشمانت
شکسته قلب غمناکم
ولی یادم نخواهد رفت
که یادتو هنوز اینجاست
میان سایه روشن ها
دل شیدای من تنهاست
خیلی سخت سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری...
خیلی سخته که روز تولدت همه بهت تبریک بگن جز اونی که که فکر می کنی...
خیلی سخته که بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه که...
خیلی سخته که عزیزترین کست ازت ازت بخواد فراموشش کنی
بنام آنکه عشق را نگین انگشتر قلبم نشاند
وای بر من نداد گریه مجال
که زنم بوسه بر رخسارت
چه بگویم فشار غم نگذاشت
که بگویم خدانگهدارت
بغض هایم را به ابرها می دهم و قلبم را از تو پر می کنم
باران که ببارد آواز قلبم شنیدنی ست
گما ن نمی کنم این دست ها به هم برسند
دو دل شکسته در انزوا به هم برسند
ضریح ونذر را رها کن بعید می دانم
دو دست به زور دعا به هم رسند
کدام دست رسیده به دلخواهش
که دست های پر از درد مابه هم برسند
فلک نجیب نشسته وموذیانه به فکر
که پیش چشم من این دو چرا به هم برسند
شکوه عشق زیر سوال خواهد رفت
وگر نه می شود آسان دو تا به هم برسند
دیشب دلم گرفته بود مثل هوای بارونی
دلم هواتو کرده بود هوای شیرین زبونی
دلم می خواست گریه کنم بگم که سخته تنهایی
ای همان آشنا پیشم می مونی
نمی دونم کجایی چه حالی و چه می کنی
ولی صدات تو گوشمه می گی اینجا می مونی
رفتم کنار پنجره گفتم شاید ببینمت
دیدم محال دیدنت چون گل بابو ببینمت
رو صندلی نشستم و یهو دیدم یه قاصدک اومد پیشم
خبری آوردی ای آشنا؟
رازی رو بهت بگم
گفتم بگو :آهی کشید اول نشست رو شونه هام
یواشکی چشماشو بست تا نبینه اشکام
می گفت که تو یه راه دور وسوت وکور
مسافرینشسته بود مسافر غریب ودل شکسته بود
از تو همش شکوه می کرد با اشک گرم ودل سرد
می گفت یادت می یاد اون روزهای آخریه
چقدر دلش می خواست که تو نگاش کنی صداش کنی
بهش بگی دوسش داری به هیچ شرطی تنهاش نگذاری
تا امدم بهش بگم برو بگو دوسش دارم پاش می شینم
دیدم که او رفته بود ومن دارم خواب می بینم
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب را برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های ابی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران وسرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی ان چشم
تو را از دشت تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب
ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی ان که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا تا کی برای چه
ولی بعد از رفتنت
باران چه معصومانه می بارید
بغد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره
با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایش خیس باران بود
وبعد از رفتنت کسی حس کرد من بی تو
تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو
هزاران بار در لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را
با عبور خود نخواهی برد هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد!